تشيع مكتب پيروي و انس گيري با قرآن و اولياي معصوم الهي (ع) است. همانان كه پيوسته جدايي ناپذير از قرآنند و علوم پايان نيافتني كتاب خدا، به ارادة پروردگار به آنان سپرده شده است.
شيعه به دلايل فراوان قرآني و روايي، در دو بُعد، نهايت توجه به پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت معصوم آن حضرت (ع) را وظيفة خود ميشمرد: «تبعيت ورزيدن مطلق» و «محبت ورزي و مودّت» .
بُعد دوم در اموري از قبيل توسل، زيارت و شفاعت خواهي تبلور مييابد و بُعد اول در التزام كامل نسبت به اوامر آنان شكل ميگيرد كه واقعيتِ «پيوستگي قرآن و روايات در رهنمون شدن ما به حقايق مرادات الهي» از لوازم اين بُعد است و موضوع اين نوشتار، همين پيوستگي است.
مخالفين تشيع همواره در طول تاريخ به اين نكته توجه داشتهاند كه قرآنِ مكتوب را به راحتي ميتوان بر نيزه كرد و به وسيلة آن حقايق قرآني را زير پا گذاشت، و به همين جهت، التزام شيعه به اولياي معصوم دين (ع) را در هر دو جهت ياد شده مورد سختترين هجوم قرار داده، توسل به اولياي معصوم دين (ع) و زيارت آنها را شرك ناميده، در مورد تبعيت مطلق از آنان نيز اتهاماتي وارد ميكنند كه نمونهاش در اين نوشتار خواهد آمد.
در اين بحث با انديشة شيعي در موضوع پيوستگي قرآن و روايات و پاسخ برخي شبهات طرح شده نسبت به آن آشنا خواهيم شد. البته خوانندگان محترم توجه دارند كه بيان ايدة شيعي در اين موضوع تفاصيل بيشتري ميطلبد، امّا اين مختصر مجال تفصيل بحث را ندارد. ضمناً در ارائه مطالب از قالب پرسش و پاسخ استفاده شده تا فهم مفاهيمْ بهتر و پيگيري گفتار آسانتر باشد.
«هر كس گمان كند كتاب خدا مبهم است، هلاك شده و (ديگران را نيز) هلاك گردانده است». 1
اما در عين حال به اقرار همه مسلمانان، برخي آيات قرآن كريم داراي اجمال است. اجمال كلام يعني اختصار و فشردگي آن يا اصطلاحاً «احتمال وجود يكي از دو يا چند معنا» در آن. نمونه بسيار روشن آيات مجمل در قرآن، آيات احكام است. وقتي قرآن كريم ميفرمايد: «اقم الصلوة» ، معناي اوليه آيه بسيار روشن است و هر كس ميفهمد كه بر پا داشتن نيايشي خواسته شده، اما سؤال اينجاست كه تفصيل و شرح اين كلام مختصر چيست و چه كسي آن را بيان ميكند؟ به تعبير ديگر، نيايش انواع گوناگوني دارد: نيايش قلبي، زباني، جوارحي و همچنين نيايش جوراحي خود مصاديق متعددي ميپذيرد: ركوع، سجود و... حال از اين احتمالات متعدد، كدام يك مورد نظر خداوند متعال است؟ ممكن است هر كس يكي از اين مصاديق را انتخاب كند و براي ادعايش دليل بياورد.
نكته مهم اين است كه همه مسلمانان از صدر اول تا امروز و تمام فرق اسلامي در اين عقيده متفقند كه مجملات فقهي قرآن را بايد به رسول خدا (ص) ارجاع داد و تفصيلش را از آن حضرت پرسيد. همه مسلمانان بدون استثناء صدها فرع و حكم نماز را به استناد فرمايش يا عملكرد پيامبر اكرم (ص) حكم الهي و مصداق «صلوة» قرآن ميدانند. (دقت كنيد!)
در اين ميان شيعه با دلايل بي شمار (كه از منابع تسنن نيز در بسياري از موارد قابل استخراج است) معتقد است كه نبي اكرم (ص) علم قرآن را به اوصياي خود سپرده و از اين رو مسلمانان را پس از خود به آنان ارجاع فرموده است. حافظ ابونعيم اصفهاني و چند تن ديگر از بزرگان اهل تسنن از رسول خدا (ص) نقل كردهاند كه خطاب به اميرالمؤمنين (ع) فرمودند :
«انك تبلّغ رسالتي من بعدي و تؤدي عني و تسمع الناس صوتي و تعلم الناس من كتاب الله ما لا يعلمون». 2
«تو رسالت مرا پس از من (به مردم) ميرساني و عهدم را انجام ميدهي و صدايم را به مردم خواهي رساند و به آنها آنچه را كه از كتاب خدا نميدانند ميآموزي».
خطيب خوارزمي دانشمند ديگر اهل تسنن نيز در كتاب مناقب خود از رسول خدا (ص) نقل ميكند كه در ضمن بياناتي به اميرالمؤمنين (ع) چنين خطاب نمودند :
«... براي آنان تبيين ميكني و آنچه از تأويل (حقيقت) قرآن نميدانند به ايشان تعليم ميدهي». 3
نكته : تا اينجا تصريح شد كه همه مسلمانان در آيات احكام، توضيح و تبيين پيامبر اكرم (ص) را در كنار قرآن لازم ميدانند. از طرفي قرآن خود را با چنين تعبيراتي وصف ميكند: كتاب مبين 4 (يعني روشن و واضح)، نور آشكار 5 ، كتاب هدايت كه انسانها را از تاريكي به نور هدايت در ميآورد و به راه مستقيم راه ميبَرد .6
بنابراين همه مسلمانان باور دارند كه توصيف قرآن كريم به نور و كتاب مبين و وسيلة هدايت، با تبيين پيامبر (ص) نسبت به قرآن، تعارضي ندارد. البته تبعيت مسلمانان (اعم از شيعه و سني) نسبت به توضيحات پيامبر اكرم (ص) بسيار فراتر از حيطهي آيات احكام است، كه خود بحثي جداگانه ميطلبد.
الف: در قرآن كريم به پيامبر گرامي چنين خطاب شده است :
«و أنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون» .7
«ما قرآن را بر تو فرو فرستاديم تا آنچه را كه بر مردم نازل شده براي آنها روشن سازي، باشد كه بينديشند».
بر اساس اين آيه، پيامبر اكرم (ص) داراي شأن تبيين قرآن كريم است و تبيين يعني روشن ساختن و توضيح دادن. دو نكته لطيف از آيه كريمه فهميده ميشود :
نخست اينكه قرآنْ نازل شده بر پيامبر (ص) و نازل شده بر مردم است، پس قرآن كريم به تعبيري بر همه مردم نازل شده اما اين وصف مانع آن نيست كه همين مردم تبيين قرآن را از آورنده آن يعني رسول خدا (ص) بياموزند. اين نكته باطل كننده استدلال كساني است كه ميپندارند چون قرآن خطاب به مردم است، عموم مردم همه حقايق آن را بدون معلم و مبيّن ميآموزند!
نكته : اينكه در صدر آية كريمه شأن تبيين قرآن براي رسول خدا ثابت شده و در پايان آن، دستور تفكر در آيات به عموم مردم داده شده است، بنابر اين در منطق قرآن كريم، نياز آيات به تبيين با امر به تفكر مردم در آن مغايرت ندارد. از اين رو كساني كه به طرفداري از تز جدايي قرآن و عترت ميگويند: «چون قرآن دستور به تفكر و تدبر در آيات داده پس همه مردم بدون معلم و مبيّن همه حقايق قرآن را ميفهمند...» حتي همين حقيقت روشن قرآني را نيز نفهميدهاند !
ب: خداوند متعال (لااقل) در سه آيه از قرآن كريم شأن تعليم قرآن را براي پيامبر خود قايل شده است: آية 151 سوره بقره، آية 164 سورة آل عمران، آيه 2 سورة جمعه، ترجمه نخستين آيه چنين است:
«آنگونه كه رسولي از خودتان در ميان شما فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند و كتاب (قرآن) و حكمتتان بياموزد و آنچه نميدانستيد به شما ياد دهد».
ملاحظه كنيد كه در آيه شريفه پس از وظيفه تلاوت قرآن بر مردم سه تكليف براي پيامبر (ص) بر ميشمارد: تعليم كتاب، تعليم حكمت و تعليم آنچه كه مردم نميدانند.
ج: آيات متعددي در قرآن، تبعيت بي قيد و شرط از رسول خدا (ص) را مقرر ساخته و به عنوان نمونه فرموده است:
«هر چه رسول خدا به شما عرضه كرده بگيريد». 8
و يا فرموده است :
«هر كس از پيامبر تبعيت كند، از خدا پيروي نموده است». 9
بديهي است كه پذيرش آموزههاي پيامبر در تبيين آيات الهي، مصداق تبعيت از رسول اكرم (ص) ميباشد.
نكته : روشن شد كه ارجاع آيات قرآن به مبيّن (توضيح دهنده) كه مصداق قطعي آن پيامبر اكرم (ص) ميباشد، اولا حكم قرآن و ثانياً مورد اجماع همه مسلمانان است. اينكه قرآن نور، هدايتگر، نازل شده براي همه و قابل استفاده براي همگان است و پيامبر خدا (ص) مراجعه به آن را تشويق كردهاند، هرگز مورد ترديد نيست، بلكه اينها از بديهيات و مورد توافق قاطبه اهل اسلام ميباشد و هيچگاه محلّ نزاع نبوده است. اصل سخن در اين است كه برخي از كسان اوصاف ياد شدة قرآن را با نياز قرآن به مبيّن و اينكه انسانها در فهم مراتبي از حقايق آن بايد به معلم آن مراجعه كنند، مغاير ميشمارند. تمام اصرار اينان متوجّه اين هدف است كه با استناد به اوصاف قطعي قرآن كريم، نخست پيامبر اكرم (ص) و در درجه بعد عترت طاهرين آن حضرت را از جايگاه تبيين معارف قرآن حذف كنند. خواننده هوشيار اين مقاله كاملاً توجه دارد كه اصل سخن ما نيز هرگز اين نيست كه پي بردن به مفاهيم قرآن از توان مردم بيرون است و يا قرآن براي همگان نيست، بلكه ما ميگوييم قرآن براي همگان است ولي بعضي حقايق قرآني را بايد از معلم و مبيّن الهي آن آموخت و اين حكم قطعي الهي است. همه مسلمانان (لااقل) در آيات احكام، تبيين و توضيح مجملات را از پيامبر (ص) ميجويند، يعني عملاً خود را در فهم حقيقت صلاة و حج و زكات از آيات قرآن، ناتوان مييابند، و البته مفهوم اين سخن ـ آن طور كه برخي جلوه ميدهند ـ آن نيست كه مردم «اقم الصلوة» و «آتوا الزكاة» و «لله علي الناس حج البيت» را نميفهمند، بلكه سخن مزبور اقرار به اين واقعيّت است كه فهم همه حقايق قرآن براي همگان ميسور نيست و اين مهّم بايد توسط معلم و مبيّن قرآن برآورده شود.
پس قرآن از يك سو وسيلة شناخت حقايق ديني است و از سوي ديگر به واسطة شناخت نياز دارد و البته اين ويژگي با يكديگر متضاد و غير قابل جمع نيست.
ثانياً: آيه ياد شده ميفرمايد: قرآن در جنبه پند و تذكر ساده است و نه در همه امور و مراتب. بديهي است كه تذكر شامل اموري از قبيل توجه دادن به خدا و قيامت و اخلاقيات ميباشد.
ثالثاً: اگر ساده بودن قرآن به معناي بي نيازي از مبين باشد، آيات احكام را چه بايد كرد؟
رابعاً: خداوند در آيه ديگري راجع به قرآن ميفرمايد:
«فانما يسرناه بلسانك لعلهم يتذكرون» .11
«همانا قرآن را بر زبان تو ساده قرار داديم، باشد كه مردم پند گيرند».
توجه كنيد كه در آيه نخست جنبه تذكري قرآن كريم ساده دانسته شد و در اين آيه كلّيّت قرآن ساده دانسته شده است، اما اين در صورتي است كه مفاهيم عاليه آن به بيان آيه كريمه بر زبان پيامبر تقرير يابد و البته اين حكم شامل همه آيات قرآن ميشود.
براي آن كه گستردگي آيات مجمل روشن شود به يك مثال ميپردازيم (البته اين موضوع بحث مبسوطي ميطلبد): خداوند در آيه 79 سوره اسراء به پيامبر خود خطاب ميفرمايد :
«و من الليل فتهجد به نافلة لك عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا».
در اين آية شريفه دستور عبادت و نماز شب به رسول اكرم (ص) در مقابل وعده اعطاء مقام محمود داده شده است. معني اين آيه شريفه بسيار روشن و براي همگان قابل فهم است، اما در عين حال چه كسي ميتواند ادعا كند كه از اين آيه حقيقت مفهوم مقام محمود را نيز ميتواند در مييابد؟ البتّه همه مفسرين شيعه و سني معتقدند كه منظور از وعده الهي به پيامبر اكرم (ص) ، مقام شفاعت است. فخر رازي در تفسير خود ذيل اين آيه از واحدي نقل ميكند كه :
«اجمع المفسرون علي انه مقام الشفاعة كما قال النبي (ص) في هذه الا´ية هو مقام الذي اشفع فيه لامتي» .12
«همه مفسران اتفاق نظر دارند كه اين، مقام شفاعت است چنانكه رسول خدا (ص) در مورد آيه مذكور فرمود: منظور مقامي است كه در آن از امتم شفاعت ميكنم».
از سوي ديگر در قرآن كريم آياتي هست كه دلالت بر فراگير بودن و شمول بسيار گسترده قرآن بر حقايق عالم دارد، از جمله اين كه ميفرمايد:
«ما قرآن را بر تو فرستاديم كه بيان رسا براي هر امر و هدايت و رحمت و بشارت براي مسلمانان است» .13
تعبير «تبيانا لكل شيء» يعني «بيان آشكار و رسا براي هر موضوع» كه در اين آيه آمده، توصيف بسيار تأمل برانگيزي در مورد قرآن است.
همچنين در آيه ديگري، قرآن خود را «تفصيل كل شيء» يعني شرح و بيان هر شيئي معرفي نموده 14 و بديهي است كه حتي اگر «هر شيئي» را در آيات فوق محدود به حوزه امور ديني بدانيم، باز هم شرح و تفصيل ياد شده در اين آيات را نميتوان از ظاهر آيات فهميد، پس چارهاي نميماند جز اين كه گوهرهاي حقايق بيكران را كه در اقيانوس كتاب خدا وجود دارد، از رهگذر معلم قرآن بدست آوريم.
علامه شهير مرحوم مير حامد حسين هندي (متوفي 1306 ه . ق) در كتاب پرارج «عبقات الانوار» سه مجلد را به بررسي متن و سند حديث ثقلين در منابع تسنن اختصاص داده كه اين مجموعه در يك مجلد تلخيص و به فارسي نيز ترجمه شده است.
فشرده سخن اين است كه حديث ثقلين را 32 نفر از صحابه و 19 نفر از تابعين نقل كردهاند. همچنين در عبقات الانوار نقل اين حديث توسط 178 نفر از دانشمندان مشهور اهل تسنن گزارش شده و جالب اينكه يكي از محققين معاصر نام 114 تن ديگر را به اين گروه افزوده است. 15
در مسند احمد حنبل ـ يكي از ائمه اربعة اهل سنت ـ در 7 نقل مختلف متن اين حديث چنين آمده كه پيامبر اكرم (ص) فرمودند :
«من دو امانت گرانبها در ميان شما باقي ميگذارم كه تا هر زمان به آنها متمسك باشيد گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا كه ريسماني آويخته از آسمان به زمين است، و عترتم يعني اهل بيتم؛ آن دو هرگز از يكديگر جدا نميشوند تا آنكه در كنار حوض (كوثر) بر من وارد آيند. 16
سنن ترمذي كه از صحاح سته اهل سنت است نيز همين نقل را دارد. 17
بنابراين همان گونه كه رسول خدا (ص) به تصريح آيات الهي، معلم و مبين قرآن است، پس از آن حضرت عترت گرامياش در كنار قرآن قرار ميگيرند و جانشين آن جناب در تعليم و توضيح قرآن ميگردند. حاكم نيشابوري محدث بزرگ اهل تسنن نقل ميكند كه رسول خدا (ص) فرمودند :
«علي با قرآن و قرآن با علي است، و هرگز از هم جدا نميشوند تا در كنار حوض (كوثر) به من برسند» .18
يادآوري اين نكته ضروري است كه ائمه معصومين (ع) علم قرآن را از رسول خدا (ص) دريافت كردهاند، چنانكه در حديث مشهور به نقل شيعه و سني آمده كه پيامبر (ص) فرمودند :
«من شهر علم (يا شهر حكمت) هستم و علي دروازة آن شهر است، پس هر كس علم و حكمت را طلب كند بايد از دروازه شهر وارد شود» .19
اميرالمؤمنين (ع) نيز فرمود :
«هيچ آيهاي بر رسول خدا (ص) نازل نشد مگر آنكه حضرت آن را بر من خواند و من با خط خود نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من تعليم نمود» .20
به عنوان مثال قرآن كريم ميفرمايد:
«الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون» .21
«كساني كه ايمان آورده و ايمان خود را با ظلم نيالودهاند (از عذاب الهي) در امان و راه يافتهاند».
عموم مفسرين نوشتهاند كه وقتي اين آيه نازل شد، اضطراب و نگراني عجيبي اصحاب پيامبر (ص) را در برگرفت، زيرا آية كريمه امان از عذاب الهي را مشروط به ظلم نكردن نموده و اصحاب ميدانستند كه هر نوع گناه و نافرماني ظلم است و نتيجتاً جملگي از امان الهي محروم و به عذاب الهي مبتلايند. از اين رو به رسول خدا (ص) عرض كردند:
«كدام يك از ماست كه به نفس خود ظلم نكرده باشد؟ حضرت فرمودند :
معناي آيه چنان نيست كه شما پنداشتهايد! آيا نشنيدهايد كه بندة صالح خدا لقمان ميگويد: "انّ الشرك لظلم عظيم" 22 (يعني همانا شرك ظلم بزرگي است)؟ منظور از ظلم در اين آيه شرك است».
توجه كنيد كه اولاً اصحاب رسول خدا (ص) نتوانسته بودند با ارجاع آيهاي به آية ديگر مراد خداوند را دريابند و مهمتر اينكه اساساً ارتباط اين دو آيه و اينكه منظور از ظلم در آية اول، مصداق مطرح شده در آية دوم ميباشد، بدون استناد به فرمايش رسول خدا (ص) و بدون راهنمايي و تصريح آن حضرت ممكن نيست.
«والسارق و السارقة فاقطعوا أيديهما» .
«دست مرد و زن دزد را قطع كنيد».
حال سؤال اين است كه دست دزد را از كدام موضع بايد قطع كرد؟
«احمد بن ابي داوود قاضي القضات معتصم عباسي، روزي از نزد او باز گشت در حالي كه بسيار خشمگين بود. دوست او به نام زرقان ميگويد: از وي سؤال كردم چرا چنين حالي داري؟ احمد گفت: اي كاش بيست سال قبل مرده بودم. گفتم: چرا؟ گفت: به جهت ابوجعفر محمّد بن علي بن موسي الرضا (امام جواد) عليهما السّلام . آنگاه افزود: دزدي به سرقت خود اعتراف كرده بود و خليفه همه فقها را جمع نمود تا از موضعي كه بايد دست دزد قطع گردد، سؤال كند. من گفتم: دست بايد از مچ قطع شود، زيرا در آيه تيمم آمده "فامسحوا بوجوهكم و أيديكم" 23 ( "يد" در اين آيه از مچ دست به پايين است)؛ عدهاي گفتند: بايد از آرنج قطع گردد، زيرا در آيه وضو ميفرمايد: "أيديكم الي المرافق" 24 (و در اين آيه حد دست از آرنج به پايين ميباشد) ؛ آنگاه معتصم رو به ابوجعفر (ع) كرد و نظر او را پرسيد. ايشان ابتدا از پاسخ استنكاف نمود، اما وقتي خليفه او را به خدا قسم داد فرمود: "قطع دست دزد بايد از مفصل انگشتان باشد و اينان به خطا رفتهاند، زيرا رسول خدا (ص) فرموده: سجده بر هفت عضو است: پيشاني، دو دست، دو زانو، دو «انگشت» پا، و اگر كف دست قطع شود، شخص نميتواند سجده كند، حال آن كه خداوند فرموده است: ان المساجد 25 يعني: سجده گاهها متعلق به خداست و آنچه متعلق به خداست قطع نميشود. معتصم شگفت زده شد و دستور داد بر همين اساس عمل شود" .26
جالب است كه فخر رازي در همين بحث به خطا رفته ميگويد: "يد" نام عضوي است كه از انگشتان تا كتف را شامل ميشود و به همين خاطر در آية «أيديكم الي المرافق» با «الي المرافق» به «أيديكم» قيد زده شده و بازو استثنا گرديده است و بر اين مبنا در آيه قطع دست سارق، ظهور آيه در قطع دست از كتف خواهد بود! 27
نتيجه آن كه براي ارجاع آيات قرآن به يكديگر و تشخيص اين كه كدام آيه تفسير كداميك است، مستغني از آموزگاران معصوم كتاب خدا نيستيم.
اما در آيه متشابه، چنين ظهور و فهم اوليهاي وجود ندارد و تا مبين قرآن معناي آن را نگويد، هيچ نكتهاي از آن استنباط نميشود.
تأويل نيز كه در لغت به معناي برگرداندن ميباشد، در اصطلاح علوم قرآن كريم به حقايق پوشيدهاي گفته ميشود كه يك آيه به آن بازگشت دارد، و بر حسب دلايل موجود، علم آن تنها در نزد افرادي است كه خداوند آن را به آنها عطا نموده ـ يعني پيامبر (ص) و اوصياي معصوم ايشان ـ و ديگران بايد از آنان بياموزند.
در تفسير كه به معني پرده برداري از يك حقيقت است، مفسر با بيان نكات ادبي و يا شأن نزول يك آيه و قرائن ديگر، مفهوم آيه را روشنتر ميسازد. اما تأويل دستيابي به آن حقايقي است كه از راههاي متعارف نميتوان به آن نائل آمد، بلكه تنها بايد از معلمين الهي قرآن آن معارف را فرا گرفت.
از طرفي اينان كه با غوغا و اغواي فراوان، از «همه فهم بودن تمام حقايق قرآن، بدون نياز به معلم الهي» سخن ميگويند، هنگامي كه نوبت به آيات متشابه ميرسد، تأويل و درك حقيقت آنها را منحصر به خداوند دانسته، دست به توجيهاتي از اين قبيل ميزنند :
«آيات متشابه آياتي است كه موضوع بحث آنها عالَم غيب است و در آن براي افادة اشياء غيبي از يك سو فن تشبيه به كار رفته و از سوي ديگر از الفاظي استمداد گرفته كه در اصل براي عالم مشهود وضع شده و تأويل بر گرداندن به اَوْل است... يعني به مفهومي كه از تشبيه ميگيريم اكتفا ننموده، سعي كنيم به حقيقت امر پي ببريم».
در اين ديدگاه آياتي نظير آيه «ثم استوي علي العرش» به عنوان نمونه از متشابهات ذكر و سپس گفته ميشود: چون عرش در عرف ما تخت حكمروايي است و استواء به معني استقرار يافتن است، از آيه مذكور ميفهميم كه عرش خدا مظهر حكمروايي وي بر عالم است. پس از اين بيان نيز تأكيد ميورزند كه اگر بخواهيم بيشتر از اين آيه بفهميم و چگونگي عرش و استيلاي خداوند بر آن را دريابيم، تجاوز از حد و دنباله روي ناصواب تأويل است (كه علم آن منحصر به خداوند است).
امّا ارزش اين سخنان در چه حدي است؟
در ارزش گذاري عبارات فوق بايد به چند نكته اشاره كنيم:
الف: از آنجا كه ما با ادله محكم ثابت نمودهايم كه پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) معلم و مبين قرآنند، تعريف محكم و متشابه و تأويل را كه اصطلاحاتي قرآنياند، از مجموع سخنان آنان بايد اخذ كنيم، و متقابلاً معتقدين به نظرية كفايت كتاب، بايد براي تعريف اصطلاحات قرآن، دلايل قرآني بياورند در صورتي كه چنين ادلهاي را ارائه ندادهاند.
به علاوه اساساً در سرتاسر قرآن كريم چنين تعريفي از آيات متشابه ـ يعني آياتي كه موضوع بحث آنها عالم غيب است ـ نيامده و از لفظ متشابه نيز چنين معنايي بر نميآيد. متشابه به تعبير زمخشري به موضوعي گفته ميشود كه بر انسان مشتبه و تشخيص (مفهوم يا مصداق) آن ناممكن گردد. 28 جالب توجّه آنكه امام صادق (ع) در معناي متشابه به نكتهاي بس لطيف اشاره نموده و فرمودهاند:
«براي كسي كه علمش را ندارد ناشناخته ميماند» .29
ب: در تعريف محكم و متشابه آراي زيادي ارائه شده است. جلال الدين سيوطي دانشمند مشهور اهل تسنن در كتاب «الاتقان في علوم القرآن» شانزده تعريف آن را نقل كرده 30 ، كه تعريف مطرح شده در ضمن سؤال، حد اكثر يكي از اين تعريفها و يا هفدهمين آنهاست. پس وي نخست بايد دليل خود براي اين تعريف را ارائه نمايد، و سپس بايد معلوم دارد كه اگر حقايق قرآني براي همه مردم روشن است، پس چرا در تعريف محكم و متشابه به شانزده تعريف (و بيشتر) رو آورده است؟!
ج: چنين تعريفهايي با آيات قرآن سازگاري ندارد. چه بسيار آياتي كه مسايل غيبي را با جزئياتش توضيح داده و متشابه نيستند، بلكه همگان معناي آنها را ميفهمند، مانند آياتي كه جزئيات حوادث قيامت و ويژگيهاي بهشت و دوزخ را بر ميشمارد.
اما در مورد آيه «ثم استوي علي العرش» بايد گفت: بنابر دليل قطعي خداوند در مكان نيست، پس ميفهميم كه در اين آيه مجاز به كار رفته و چون مجازها متعدّدند، ترجيح يكي بر ديگري مبتني بر دلايل لغوي و ظني است و سخن گفتن در مورد ذات و صفات خداوند بر اساس گمان، به اجماع مسلمين باطل است. 31
معناي اين سخن آن است كه وقتي شما ميگوييد عرش، مَجاز براي حكمروايي است، با توجه به اينكه مجاز باب گستردهاي دارد، گزينه شما يك گمان است و قابل اتكا نميباشد.
اينكه تعبير «استوا بر عرش» كنايه از استيلا و حكمروايي دانسته شده، ممكن است ابتدا روشن و قطعي به نظر برسد، اما دقت كنيد كه كلمه عرش در آيات ديگري نيز به كار رفته است. مثلاً در آيه 17 سوره حاقه سخن از «حمل عرش پروردگار در قيامت توسط 8 حامل» مطرح شده و فرموده است: و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية» ، شبيه اين مفهوم در آية 7 سوره مؤمن نيز آمده است. همچنين در آيه 7 سوره هود گفته شده «و كان عرشه علي الماء» ؛ حال از صاحبان نظريه كفايت كتاب ميپرسيم: شما با استمداد از مجاز و تشبيه، چه معنايي براي حمل «مظهر حكمروايي خداوند» يعني همان عرش، آن هم توسط 8 حامل و نيز چه شرحي براي «بر آب بودن عرش خدا» مييابيد؟
سؤال ديگر اين كه در ابتداء آيه مورد استشهاد شما كلمه «ثم» آمده كه به معني سپس بوده و براي تراخي و تأخير به كار ميرود و معنا چنين ميشود: «سپس بر تخت حكمروايي استيلا يافت» . با توجه به عبارت قبلي آيه بايد پرسيد: چگونه خداوند پس از خلقت آسمانها و زمين اين استيلا را به دست آورد و آيا قبل از آن يا هم زمان با آفرينش، سلطه و استيلايي نداشت؟!
ملاحظه ميكنيد كه روش ارائه شده پاسخگوي سؤالات نيست و اگر هم پاسخي بدهد، تنها مبتني بر گمان است و گمان به تصريح قرآن بهرهاي از حق ندارد 32 . ما براي اينكه نشان دهيم روش تشبيه و مجاز يابيِ مورد ادعا تا چه حد در كشف مفهوم آيات متشابه ضعيف و نارساست، ترجمه بعضي از اين آيات را يادآور ميشويم. در آيه 35 سوره نور آمده است:
«خداوند نور آسمانها و زمين است، مَثَل نور خداوند همانند چراغداني است كه در آن چراغي باشد، آن چراغ در حبابي قرار دارد، حبابي شفاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان، اين چراغ با روغني افروخته ميشود كه از درخت پر بركت زيتوني گرفته شده كه نه شرقي است و نه غربي...»
در آيه 5 سوره سجده ميفرمايد :
« (خداوند) امور اين جهان را از آسمان به سوي زمين تدبير ميكند، سپس در روزي كه مقدار آن هزار سال است ـ از سالهايي كه شما ميشماريد ـ به سوي آن بالا ميرود».
در اينجا ذكر يك نكته ضرورت دارد و آن اينكه گاه در بحثهايي كه پيرامون آيات متشابه قرآن كريم مطرح ميشود، مثالهايي براي آيات متشابه ذكر ميگردد كه در واقع متشابه نبوده، بلكه آيات مزبور داراي ظهور (ثانوي) ميباشند. ذكر اين نمونهها، علاوه بر آن كه نشان ميدهد طرح كنندة بحث، برداشت صحيحي از معناي متشابه در فرهنگ قرآني ندارد مسأله را براي فراگيرنده نيز مشتبه ميسازد و چه بسا اين ابهام را در ذهن او ايجاد كند كه اگر آيات متشابه نظير اين آيات ميباشند، تأويل آنها به سادگي امكانپذير است و نياز به اين همه بحث ندارد.
آيات ذيل نمونههايي از اين گونه آياتند :
«ان ربك لبالمرصاد» .33
«همانا پروردگارت در كمين است».
«بل يداه مبسوطتان» .34
«دست (قدرت الهي) باز است».
«من كان في هذه اعمي فهو في الاخرة اعمي و اضل سبيلا» 35
«هر كس در اين دنيا كور (دل) باشد، در آخرت نيز كور (دل) و گمراهتر است».
اينكه در آيه نخست منظور كمينگاه مادي براي خداوند نيست و اينكه خداوند دست ندارد و در آيه دوم كلمه «يد» كنايه از قدرت است و اينكه خداوند كور جسماني را در آخرت كور محشور نميفرمايد بلكه منظور آيه سوم افراد كور دل و چشم بسته بر حقيقتاند، همه مطالبي است كه با ارجاع متن اين آيات به قراين روشن عقلي و نقلي دريافت ميشود. به تعبير شهيد آيت الله صدر ظاهر هر كلام عبارت است از تطابق مدلول تصوري كلام با مدلول تصديقي آن. مدلول تصوري معنايي است كه بلافاصله با شنيدن عبارت به ذهن ميرسد، مثل آن كه «دست خدا باز است» ، و مدلول تصديقي دريافتي است كه بعد از تشكيل مدلول تصوري در ذهن و با افزودن قراين متصله و منفصله به آن، قصد متكلم را در مييابيم. بنابراين به قرينه عقليِ جسم نبودن پروردگار، مدلول تصوري «دست خدا باز است» را تصحيح نموده و در مييابيم كه منظور، باز بودن دست قدرت پروردگار است. اين معناي نهايي مطلبي بيش از ظهور مفهوم عبارت نيست و فاصله ژرفي است ميان كلام ظاهر و سخن متشابه!
«و ما يعلم تأويله الا الله و الراسخون في العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا».
اين بخش از آيه دو گونه قرائت شده است:
گروهي واو قبل از راسخون را عاطفه دانسته و در نتيجه معناي آيه را چنين بيان كردهاند: «حقيقت متشابهات را جز خدا و راسخان در علم نميدانند و راسخان در علم ميگويند ما به اين آيات ايمان داريم و همه آنها از سوي پروردگار ماست» .
در قرائت دوم، واو استينافيه گرفته شده به اين معنا كه پس از آن جمله جديدي شروع ميشود، در اين صورت آيه كريمه اينگونه معني ميشود: «حقيقت متشابهات را جز خدا نميداند و راسخان در علم ميگويند ما به اين آيات ايمان داريم...»
قرآن كريم راه حل چنين اختلاف نظرهايي را مشخص نموده و علاوه بر مطالبي كه در اثبات شأن تعليم و تبيين قرآن براي رسول خدا (ص) بيان فرموده، همچنين به پيامبر فرمان داده كه موارد اختلاف امت را با بيان خويش بزدايد. به عنوان نمونه به اين آيه كريمه بنگريد:
«و ما أنزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذي اختلفوا فيه» .36
«ما كتاب را بر تو نازل نكرديم، مگر براي اينكه اختلافات مردم را در مورد آن برايشان روشن سازي».
از اين رو ما نيز اين اختلاف نظر را به رسول خدا (ص) عرضه ميكنيم. حاكم حسكاني از مشاهير تسنن از رسول خدا (ص) نقل ميكند كه به اميرالمؤمنين علي (ع) فرمودند:
«تو پس از من آنچه از تأويل قرآن را كه مردم نميدانند به آنها ميآموزي» .37
البته اگر سخن از نقليات شيعي باشد، مطلب بسيار بالاتر از اين است كه در ادامه به آن اشاره خواهيم كرد.
از سوي ديگر تأويل شامل همه قرآن است. از آنجا كه در آيه محكم و متشابه، سخن از تأويل متشابهات رفته است، عدهاي به اين تصور غلط افتادهاند كه تأويل منحصر در آيات متشابه ميباشد، اما چنانكه در معناي تأويل روشن شده، تأويل همان پرده برداري از حقيقت مستور آيات قرآن است. از طرفي قرآن كريم «تبيان كل شيء» است و حقايق فراواني را در اعماق خود دارد. از ظاهر آيات قطعاً چنين حقايق انبوه و گستردهاي به دست نميآيد، بلكه حقايق ژرف و عظيمي كه از آنها «بيان آشكار براي همه امور» قابل استخراج باشد، بازگشت به تأويل آيات و حقايق مستور آنها نيز دارد، كه بايد اين معارف را از معلمين الهي قرآن فراگرفت.
همچنين كاربرد اصطلاح تأويل در احاديث معصومين (ع) به معناي دريافت حقيقتي كه از ظاهر كلام فهميده نميشود و در بسياري موارد در مقابل كلمه تنزيل است (كه اشاره به ظاهر آيات و الفاظ نازل شده آنها دارد) هرگز مختص به آيات متشابه نيست. اين سخن را ميتوان از مرور بر صدها حديث صحيح و موثّق دريافت و مطلب روشنتر از آن است كه نياز به ارائه شاهد داشته باشد و ما تنها به دو نمونه اشاره ميكنيم :
در آيه آخر سوره ملك خداوند خطاب به پيامبر خويش ميفرمايد :
«اي پيامبر: به مردم بگو اگر روزي همه آبهاي (در دسترس) شما در عمق زمين فرو روند، چه كسي برايتان آب گوارا ميآورد؟»
در چندين روايت از ائمه معصومين (ع) سؤال شده كه تأويل اين آيه چيست؟ در پاسخ فرمودهاند :
«اگر امامتان غايب شود و ندانيد كجاست، چه كسي برايتان امام آشكاري ميآورد كه اخبار آسمانها و زمين و حلال و حرام را بر شما بگويد».
در سخن ديگري امام باقر (ع) در خصوص اين آيه فرمودند :
«به خدا قسم تأويل اين آيه هنوز محقق نشده و قطعاً خواهد شد». 38
البته خواننده ارجمند توجه دارد كه اين تأويل در تعارض و منافات با معناي ظاهري آيه نيست. نيز در بسياري از روايات، حقايق پوشيده آيات (كه متكي است بر علم الهي معلمين قرآن و نه تخمين و گمان و استحسان) بدون تصريح به كلمه تأويل بيان شده است.
مورد بعد احاديث متعددي است كه بر حسب آنها پيامبر اكرم (ص) فرمودند :
«علي (ع) بر اساس تأويل قرآن خواهد جنگيد، چنان كه من بر حسب تنزيل آن جنگيدم».
علاوه بر منابع شيعي، اين حديث در معتبرترين كتب اهل سنت نقل گرديده است. 39 بر همين اساس بود كه صحابي بزرگ رسول خدا (ص) و اميرالمؤمنين (ع) جناب عمار ياسر در رجز معروف خود در صفين چنين خواند :
«نحن ضربناكم علي تنزيله، فاليوم نضربكم علي تأويله» .40
«ما (در زمان رسول خدا (ص) ) با شما بر سر تنزيل قرآن ميجنگيديم، و امروز با شما بر سر تأويل آن ميجنگيم».
شاهد سخن ما در اين است كه پيامبر اكرم (ص) به اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايد كه: اي علي! تو بايد بر حسب تأويل آياتي كه دستور جنگ با كفار و مشركين را داده است با آنان بستيزي، زيرا آنها حقيقت كفر و شرك خود را در پوشش اسلام پنهان ميسازند. بر اين اساس متقّي هندي در كنزالعمال بيان ميكند كه پيامبر (ص) به اميرالمؤمنين علي (ع) چنين فرمود :
«همانطور كه من با مشركين بر اساس تنزيل قرآن جنگيدم، تو بر اساس تأويل با آنها ميجنگي، در حالي كه به لا اله الاّ الله شهادت ميدهند و از اين رو قتل آنان بر مردم سنگين ميآيد تا جايي كه بر ولي خدا طغيان ميكنند».
ميخواهيم بگوييم با آنكه آيات جنگ و قتال با مشركين قطعاً از محكمات است، در عين حال داراي تأويل ميباشد.
طرفداران نظرية كفايت قرآن از سويي اظهار ميكنند: اوصاف قرآن نظير كتاب مبين و نور و بيّنات نشان دهندة اين است كه فهم حقيقت معناي قرآن هيچ نيازي به مراجعه به معلم و مبيّن الهي ندارد. آنها از طرفي ميگويند: اگر انسانها آيهاي از قرآن را مستقلاً نفهمند، نزول آن آيه لغو خواهد بود و به پندار خود دلايل متعددي نيز ميآورند كه همگان مردم همة حقايق قرآني را شخصاً ميتوانند دريابند و جملاتي از اين قبيل اظهار ميدارند كه «خداوند آيات قرآن را فراتر از درك عموم قرار نداده است» ، اما عجيب است كه اينان وقتي نوبت به آيات متشابه ميرسد ميگويند: تأويل و حقيقت متشابهات را كسي جز خدا نميداند، حتي پيامبر (ص) !
ما ضمن اينكه چنين اعتقادي را مستقلاً قابل نقد و بررسي ميدانيم، خطاب به اين گروه ميگوييم: بنا بر اعتقاد شما حتي اگر معناي يك آيه از قرآن بدون واسطه به سخن معصوم، براي مفسر روشن نشود، نزول آن آيه لغو خواهد بود، در اين صورت آيا انزال آياتي كه هيچ كس حتي شخص خاتم الانبياء (ص) ـ به زعم شما ـ حقيقت آن را نميداند لغو نيست؟!
رشيد رضا در تفسير المنار پس از بيان تفصيلي نظر خود و استادش ـ شيخ محمّد عبده ـ كه علم به متشابهات را براي راسخان در علم ممكن و دست يافتني ميدانند، به نقل مشروح نظر ابن تيميه در اين مورد پرداخته است. ابن تيميه با ايراد نه دليل قاطعاً معتقد است كه «واو» در آيه ياد شده (آل عمران/7) عطفيه است و راسخان در علم معناي متشابهات را ميدانند. يكي از دلايل او چنين است :
«سلف ما همة قرآن را تفسير كردهاند و مجاهد گفته: قرآن را بر ابن عباس از فاتحة الكتاب تا آخر خواندم و در هر آيه او را نگه ميداشتم و از او در مورد آن آيه ميپرسيدم و آنان همه اين تفاسير را از پيامبر (ص) دريافت كرده بودند. ابو عبدالرحمن سلمي ميگويد: كساني كه قرآن را از عثمان و عبدالله بن مسعود و ديگران براي ما قرائت كردند ميگفتند كه آنها وقتي ده آيه از رسول خدا (ص) ميآموختند، رد نميشدند تا هر علم و عملي در آن ده آيه بود بياموزند. سخن اهل تفسير از صحابه و تابعين شامل همه قرآن است» (پايان سخن ابن تيميه).
همچنين وي در دليل ديگري ميگويد:
«پيامبر (ص) خود سخناني در موضوع معاد و صفات الهي و قدر داشتهاند كه شبيه متشابهات قرآن است، و اگر بگوييم هيچ كس حتي پيامبر (ص) معناي متشابهات را نميداند، پس بايد بگوييم ـ العياذ بالله ـ حضرت معناي اين سخنان خود را نيز در نمييافتهاند»! 41
از اينجا معلوم ميگردد نه تنها شيعه معتقد است كه غير خدا به تعليم الهي از حقيقت متشابه (تأويل) مطلع است، بلكه در بين اهل سنت نيز اين اعتقاد به طور مستدل بيان شده است و البته روايات شيعه نيز آگاهي اهل بيت (ع) از تأويل را به صورت قطعي بيان مينمايند.
نظر علامه طباطبايي (ره) در مورد آيه محكم و متشابه و آگاهي «راسخان در علم» از تأويل متشابهات چيست؟
مرحوم علامه طباطبايي عقيده داشتند كه اين آيه شريفه اساساً در صدد نفي يا اثبات اينكه «راسخان در علم» معناي متشابهات را ميدانند يا نميدانند نيست، بلكه ميخواهد بفرمايد علم به تأويل اين آيات اصالتاً در انحصار خداوند است، اگر چه دليل ديگر ثابت ميكند كه خداوند از اين علم اختصاصي خود به اولياي معصومش عطا فرموده است. مرحوم علامه آنگاه در اثبات موضوعِ اطلاع اولياي معصوم دين (ع) از تأويل متشابهات بيان بسيار لطيفي آوردهاند. خلاصه اين بيان چنين است :
قرآن كريم حقيقتي ماورايي دارد كه در لوح محفوظ ثبت است.
«بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ» .42
«و الكتاب المبين إنا جمعناه قرآنا عربياً لعلكم تعقلون و إنه في أم الكتاب لدينا لعلي حكيم» .43
«بلكه آن قرآني است گرانمايه در لوحي نگاه داشته».
«و سوگند به كتاب روشنگر كه ما آن را قرآني عربي گرد آورديم، باشد كه در مورد آن بينديشيد و آن در ام الكتاب (لوح محفوظ) نزد ما بلند پايه و استوار است».
علامه با استناد به اين آيات مينويسد :
«حقيقت قرآنِ نازل شده نزد خداوند است و امري بالاتر و والاتر از دسترسي عقلها ميباشد كه خداوند براي نجات بندگان آن را به صورت كتابي عربي فرو فرستاد».
سپس آن مرحوم به اين آيه استناد مينمايد :
«إنه لقرآن كريم في كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون» .44
«آن قرآني گرانقدر است كه در كتابي محفوظ جاي دارد، جز پاك شدگان به آن دسترسي ندارند».
و سپس ميفرمايد: حقيقت قرآن را كه در لوح محفوظ و ام الكتاب و كتاب مكنون است، جز مطهرون كه خدا پاكيزهشان داشته و مصداق آيه تطهيرند، يعني چهار ده معصوم (ع) در نمييابند. البته اين تطهير قلب آنان توسط پروردگار است كه سبب رسوخ و استحكام علم در قلبشان گرديده و آنان را راسخ در علم ساخته است و آنهايند كه بر تأويل كتاب آگاهي دارند. 45
در احتجاج طبرسي نقل شده كه رسول خدا (ص) در حالي كه دست اميرالمؤمنين (ع) را در دست داشتند فرمودند:
«اي مردم، در قران بينديشيد و آياتش را بفهميد و در محكماتش نظر كنيد و از متشابهات آن پيروي ننماييد، به خدا قسم جز كسي كه دست او را گرفتهام، معناي آنها را برايتان شرح نميكند» . 46
همچنين در اصول كافي و ساير جوامع روايي چندين روايت به اين مضمون نقل گرديده كه راسخان در علم تنها محمّد و آل محمّد (ص) ميباشند و ايشانند كه تأويل متشابهات را ميدانند .47
در يكي از اين احاديث اميرالمؤمنين (ع) پس از اشاره به آيه مذكور فرمودهاند:
«رسول خدا از راسخان در علم است كه خدا به او آموخته و او به من آموخت و همواره اين علم تا قيامت در نسل ما خواهد بود». 48
در اينجا رفع يك شبهه ضرورت دارد و آن اينكه ائمه هدي (ع) در مواردي به بيان صفات برجسته و ممتاز خود ميپرداختند، زيرا بيان صفات و عطاياي الهي آنگاه كه كتمان آن باعث محروميت ديگران شود، يك وظيفه است. در قرآن كريم نيز آيات فراواني هست كه توصيف انبياي عظام (ع) را از بيان خودشان بنا به ضرورت نقل ميكند. مثلاً حضرت عيسي (ع) از توانايي خود بر آفريدن پرنده از گِل و شفاي كوران و مبتلايان به پيسي و زنده كردن مردگان و اِخبار غيبي از آنچه مردم ميخورند و در خانههايشان ذخيره ميسازند سخن گفته است، 49 و يا حضرت سليمان (ع) به مردم ميفرمود :
«به ما زبان پرندگان آموخته شده و از هر نعمتي به ما داده شده است». 50
همچنين حضرت يوسف (ع) به پادشاه مصر فرمود :
«مرا بر خزاين اين سرزمين بگمار كه من نگاهباني دانايم». 51
«در تفسير اهل بيت (ع) است كه: مراد به راسخان علم اهل بيت رسولند، آنان كه علم ايشان از علم رسول باشد و علم رسول از تلقين جبرئيل و علم جبرئيل از لوح محفوظ».
در اينجا اشاره به يك نكته نحوي نيز در ارتباط با آيه ياد شده قابل توجه است. به اين منظور بار ديگر در آية محكم و متشابه نظر ميكنيم:
«و ما يعلم تأويله الا الله و الراسخون في العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا».
«تأويل متشابهات را جز خدا و راسخان در علم نميدانند و (راسخان در علم) ميگويند به آنها ايمان آوردهايم و همه آن آيات از جانب پروردگار ماست».
سخن در اين است كه آيا ممكن است «واو» قبل از «الراسخون في العلم» عطف باشد و در عين حال از واژة «يقولون» به بعد تنها راجع به راسخان در علم باشد؟ به تعبير ديگر آيا وجود عطف بين اللهو راسخون لازم نميآورد كه «يقولون» نيز به خدا برگردد؟ و به بيان دقيقتر آيا امكان دارد جمله آخر (از يقولون به بعد) تنها حال براي معطوف باشد و نه معطوف عليه؟
پاسخ اين است كه شبيه اين حالت در آيات ديگر قرآن نيز آمده و از جمله آيات 9 و 10 سوره حشر است كه علاقمندان ميتوانند به آن آيات مراجعه و ملاحظه كنند كه دو كلمه «الذين» به هم عطف شده و سپس جمله حاليهاي آمده كه تنها متعلق به معطوف است .52
«لكن الراسخون في العلم منهم و المؤمنون يؤمنون بما أنزل اليك».
«راسخان در علم از اهل كتاب و مؤمنان ايشان، به تو (پيامبر (ص) ) ايمان ميآورند».
در اين آيه عدهاي از مؤمنان اهل كتاب به دليل صفت رسوخ و ثبات در علم، از ساير آنها امتياز داده شده و با تعبير «الراسخون في العلم منهم و المؤمنون» نشان داده شده كه آنها گروه ممتازي از مؤمنيناند و در روايات نيز مصاديقي براي اين وصف آيه نام برده شده است. در واقع صفت «رسوخ در علم» در اين آيه مصاديق خاصي دارد، همچنان كه در آيه مورد بحث ما نيز مصاديق خاص خود دارا بود و بين اين دو نوع مصاديق ربطي وجود ندارد. به عبارت ديگر در اين آيه سخن از كساني است كه نسبت به كتب عهدين، ثبات و رسوخ علمي دارند، از اين رو بشارتهاي آن كتب بر بعثت پيامبر خاتم (ص) را در مييابند و به آن حضرت ايمان ميآورند، در حالي كه در آيه مورد بحث ما سخن از كساني بود كه رسوخ در علم قرآن دارند و البته اين ثبات علمي به حدي است كه غير از خدا، فقط آنها تأويل متشابهات را ميدانند. اين دو كاربرد از يك تركيب لفظي در دو آيه، شبيه آن است كه مثلاً كلمه «رسول» بارها در قرآن كريم به معاني مختلف به كار رفته، گاه براي پيامبران الهي و گاه حتي براي كساني كه پيامبر نبودهاند مورد استفاده قرار گرفته است، مانند فرشتهاي كه به حضور حضرت مريم (ع) آمد و گفت: «أنا رسول ربك».
ياد آوري اين مسأله از آن جهت بود كه برخي خواستهاند از ارتباط ميان اين دو آيه استفاده نموده و مصاديق اين دو را به يكديگر مرتبط سازند، كه اين تلاش هيچ گونه توجيه ادبي، قرآني و تفسيري ندارد.
1- وسايل الشيعه 27/192 ،ح 3357.
2- حليه الاولياء ابو نعيم اصفهاني 1/63 ، كفايه الطالب ،گنجي شافعي 93 و مقتل الحسين (ع) خوارزمي .
3- علي و السنه ، علامه سيد هاشم بحراني ، ح 82 به نقل از مناقب خوارزمي .
4- سوره مائده 15 .
5- سوره نساء 74.
6- سوره مائده 16.
7- سوره نحل 44.
8- سوره حشر 7.
9- سوره نساء 80 .
10- سوره قمر 17.
11- سوره دخان 58.
12- تفسير كبير فخر رازي 21/31.
13- سوره نحل 89.
14- سوره يوسف 111.
15- خلاصه عبقات الانوار ، حديث ثقلين حجت الاسلام سيد علي ميلاني .
16- مسند احمد حنبل ،احاديث 681 10، 10707 ، 10779 ، 11135 ، 20596 ، 20667 .
17- سنن ترمذي ح 3720 .
18 – المستدرك الصحيح 3 ، ح 4628 .
19- مستدرك حاكم نيشابوري 3/126 و سنن ترمذي ، كتاب المناقب ، ح 3657 .
20- اصول كافي 1/64 ، باب اختلاف الحديث ، احتجاج طبرسي 1/82 و 261 و ...
21 – سوره انعام 82.
22- سوره لقمان 13 .
23- سوره مائده 6 .
24– سوره مائده 6 .
25- سوره جن 18.
26– تفسير الميزان 5/363.
27- تفسير فخر رازي 11/224.
28- تفسير كشاف 1/151.
29- تفسير عياشي 1/11 و 162.
30- الاتقان في علوم القرآن 2/ بخش 43 همچنين براي ملاحظه اقوال متعدد در تعريف متشابه ، ر.ك.« بررسي مساله محكم و متشابه در قرآن » / عباس نقيئي / انتشارات مدرسه 1379 .
31- نظير اين سخن را فخر رازي ذيل سوره آل عمران آيه 7 ، با اشاره به آيه « ثم استوي علي العرش » آورده است . ر.ك. تفسير فخر رازي 7/176.
32- سوره يونس 36.
33- سوره فجر 14.
34- سوره مائده 64.
35- سوره اسراء 72.
36- سوره نحل 64.
37- شواهد التنزيل 1/39 ،ح 28 و « تعلمهم من تاويل القران مالم يعلموا » .
38- بحار الانوار 51/52 به نقل از كمال الدين و 24/100 به نقل از غيبت شيخ طوسي .. ( مجموعاً بيش از ده نقل از اين حديث در بحار آمده است ) .
39- مسند احمد حديث 10859 و 11348 و كنز المعالي متقي هندي حديث 32967 و 32969 .
40- وقعه الصفين ،نصربن مزاحم 341 ، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 10 / 104 .
41- تفسر المنار 3/178 و 179.
42- سوره بروج 22.
43- سوره زخرف 2.4 .
44- سوره واقعه 79.
45- تفسير الميزان ، 3 ، ذيل آيه 7 ،سوره آل عمران .
46- احتجاج طبرسي 1/60.
47- اصول كافي 1/213 ( دو حديث ) و 414 و 8/ 269.
48- بحار الانوار 26/63.
49- سوره آل عمران 49.
50- سوره نمل 16.
51- سوره يوسف 55.
52- اين مثال را با ابن تيميه براي همين شبهه به كار برده است .